و بله ، من دوباره به دوران بیعاریم و روزی ده پست برگشتم

ساخت وبلاگ

می دونی ، آدمای زندگی من منطقی ، جدی و در عین حال شوخ طبعن و حاضرن سرشون بره ولی از من تعریف نکنن و احساساتشونو بروز ندن. اگه بخوام به کمک رمان ها اینو توضیح بدم باید بگم من توسط کلی گیلبرت بلایت محاصره شدم.و خدا می دونه که من چقدر از این وضعیت خوشم میاد.چون من به هیچ وجه تحمل آنی شرلی مانند ها رو  تو زندگیم ندارم.


مثلا یه بار مبینا به من گفت صدات اصلا به قیافه ات نمی خوره.بعد من اینو به فرزانه و صبا گفتم و هر دوتاشون در کمال جدیت گفتن :"هر دوتاشون دقیقا به یه ابعاد زشتن." یا هزاران هزار خاطره مثل این.


و خب می دونی ، من می دونم که مهمم برای آدمای زندگیم ولی حقیقتا هیچوقت اینو حس نمی کنم. 


دو روز پیش به احسان پی ام دادم که برام آوازهای غمگین اردوگاه رو بخره و اضافه کردم که خیلی خوشحال میشم اگه برام جز از کل رو بخره و اونم گفت که وضعیت اقتصادی خیلی خوبی نداره و منم گفتم که اشکال نداره. و دیروز مامان از مسافرت برگشت و جز از کل رو برام آورده بود که خب ، مسلما احسان خریده بود و می دونی ، من چند لحظه واقعا ذوق کردم ، چون برام خیلی قابل درک بود که خوشحالیم براش مهمه و خیلی حس خوبی بود.خیلی.


و خب ، حال ندارم که توضیح بدم چرا ولی خیلی خوبه که اینجام و اینجایین و من خوشبختم.

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 237 تاريخ : دوشنبه 23 اسفند 1395 ساعت: 1:15