و همینطور آریا و کاتلین

متن مرتبط با «سالی» در سایت و همینطور آریا و کاتلین نوشته شده است

برای سالی که گذشت

  • کاش من یک روز شفا پیدا کنم و ساعت دو و ربع نصفه‌شب دوشنبه در حال پست نوشتن نباشم. امروز هزارتا کار داشتم. وقت‌هایی که کار اورژانسی‌ای ندارم، حس می‌کنم دیگه وقتشه دو روز به عیش‌و‌نوش بگذرونم، و بعدش تازه یادم میفته هزارتا کار غیراورژانسی دارم که البته تا اون موقع تبدیل به کارهای اورژانسی شدند. قراره برای عید پاک با زهرا برم هایدلبرگ. خیلی خوشحالم بابتش. شما هم خوشحال باشید که قراره کلی غر بخونید. ولی الان من واقعا خوشبینم. حس می‌کنم خیلی خوش می‌گذره. بهم گفت که می‌ریم توی خیابون‌ها می‌گردیم و می‌ریم کافه و طبیعت و این چیزها. خدا رو شکر هیچ حرفی از هیچ موزه‌ای زده نشد. خدا به من یکم درک فرهنگی بده. ولی برای الان، این دختر از فکر کافه و طبیعتش خیلی خوشحاله. من سال نوی میلادی رو که جشن نگرفتم، چون نوروز ته قلبمه هنوز. و برای نوروز هم برنامه‌ای نداشتم، چون در جریانش نبودم خیلی. امروز یک برنامه‌ی ناگهانی ریختم که دوست‌های خارجی‌مون رو دعوت کنیم. زهرا قیمه بادمجون درست کرد، من زرشک‌پلو با مرغ، امیر میرزاقاسمی. فردا شام با همیم. دوست‌هامون هم خیلی استقبال کردند. این چند روز واقعا خیلی بی‌بازده بودم، ولی بابت همین برنامه‌ریزی خیلی به خودم افتخار می‌کنم. خانواده‌ام به این چیزها اهمیت نمی‌دادند و من می‌خواستم بزرگسالی باشم که اهمیت می‌ده و اهمیت دادم. در دوره‌ای از زندگی‌م هستم که هر سالش عجیب‌تر و پرتر از سال قبلی‌شه. نه که من خیلی هم بدم بیاد.  ۱۴۰۱ واقعا جالب بود. نمی‌دونم حتی از کجاش شروع کنم و به کجاش برسم. هزار بار توی ولیعصر قدم زدن داشت، رانندگی توی نصفه‌شب مشهد داشت، استرس شکنجه‌مانند داشت، دلتنگی داشت، عشق داشت. بی‌حسی داشت. روزهای نسبتا زیاد تنهایی داشت. در نهایتش به , ...ادامه مطلب

  • انگار که به ورژن خودم از بزرگسالی رسیده باشم.

  • قشنگ انگار خودم رو چشم زدم :)) این‌قدر خسته و نیازمند آخر هفته‌ام که نمی‌دونی. بیش‌تر از یک ساعت توی یوتیوب بودم و حتی عذاب وجدان ندارم. دلم می‌خواست به حال خودم باشم. این‌جور وقت‌هائه که انسان با خودش فکر می‌کنه من اگه این‌جا توی خودم فرو برم، هیچ‌کس نیست که بیرون بکشتم.  یک مفهوم احتمالا نسبتا معروفی هست که باید یک آدم داشته باشی توی زندگی‌ت که نصفه‌شب هم بهش نیاز داشتی، باشه برات. بعد شاید فکر کنی واقعا انسان کلا شاید سه چهار بار در زندگی‌ش نصفه‌شب به کسی نیاز داشته باشه، ولی من نمی‌دونم یک زمانی چه سبک زندگی‌ای داشتم که هر هفته یک نصفه‌شب در غم کاملا غرق بودم. فکر کنم فکر این که اگه غرق بشم، هیچ‌کس نیست که نجاتم بده، چنان وحشتی به دلم مینداخت که واقعا غرق می‌شدم. الان این شکلی نیست. من توی خودم غرق بشم، می‌دونم حداقل یک نفر می‌فهمه. می‌دونم حتی اگه من زندگی رو رها کنم، زندگی به من چنگ انداخته. من واقعا زندگی علمی‌م از این‌جا شروع شد. باورت نمی‌شه توی این مدت چه همه چیز یاد گرفتم، چقدر دانشگاه برام مفید بوده، چقدر شوق یاد گرفتن بهم برگشته. مشکلم این بود که توی ایران هی صرفا می‌خوندم و هیچ کار تحقیقاتی‌ای نمی‌کردم تقریبا که این باعث می‌شد اصلا نفهمم پژوهش یعنی چی. الان که می‌فهمم چه شکلیه، که هر چقدر می‌تونی سوال می‌پرسی و شک می‌کنی و راه خلق می‌کنی و همکاری می‌کنی، شیفته‌شم. واقعا شیفته‌شم. من واقعا عیب‌های زیادی دارم، ولی روی این شک ندارم که لایق این‌جا بودنم. نه از نظر زندگی، هر کس لایق راحت زندگی کردنه، ولی از نظر علمی.  الان یک بزرگسال محسوب می‌شم. یعنی باورت نمی‌شه، ولی واقعا مسئولیت‌پذیرم. حواسم هست چی توی یخچالمه که تا قبل از خراب شدنش بخورمش. هنوزم سالاد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها