احساس میکنم خیلی تغییر کردم. مهمترینش اینه که دنبال تماشا شدن نبستم. اون حس missionای که میخواستم، پیدا کردم و کاری رو میکنم که باید بکنم و نه کاری که فکر میکنم بقیه ازم توقع دارند. عاشق آزمایشگاهمام. انسانهای بالغی که چنان در جزئیات یک پروسه غرق شدند، انگار چیزی مهمتر از این توی دنیا نیست. داشتم توی یک جمعی میگفتم که گاهی اوقات خشنه جو آزمایشگاهمون و من دوستش دارم، و زهرا یکم خندید و گفت من به آزمایشگاهم میخورم. فکر کنم آره؛ در نگاه اول مشخص نبود، ولی واقعا احساس خونه بودن دارم توش. چیزها خوباند و خوب نیستند. پریروز کلی گریه کردم. اصلا ایدهای نداری. توی خیابون گریه کردم، بعد از صحبت کردن با مامانم گریه کردم، توی دستشویی گریه کردم. یعنی حالا خودم خواستم که چیزها رو حس کنم، ولی دیگه حس میکنم فراتر از توانم توی قلبمه. پروندههای باز پریشونم میکنند. بهش میگفتم که تموم شدن رابطهها و دوستیها اوکیه، ولی وقتی اینطوری با کسی باشه که حرف نمیزنه، هیچوقت واقعا تموم نمیشه. هنوزم که هنوزه، هرچقدر هم کمرنگ، من فکر میکنم که چیزها واقعا چی بودند. نمیفهمم چرا لازمه کسی رو برای تموم زندگیش توی حدس و شک و تردید بذاری. انصاف نیست. احتمالش هست که دو ماه دیگه من دانشجوی دکترا باشم. فکر کن. من اینجا رو وسط دبیرستان شروع کردم. چون که بالاخره پولدار میشم و یک تعطیلات کوتاه هم توی آپریل هست، با انوجا بحث مسافرت کردیم امروز و هی فکر کردیم کجا بریم. الان یهو به ذهنم رسید قطعا ایتالیا. بخوانید, ...ادامه مطلب
چند بار بهم گفت که به کسی نزدیک نمیشه for its sake. یعنی به صمیمیت نیازی نداره، و انگار براش اینطوری بود که when it happens, it happens. من اون موقع خیلی بهش فکر نکرد. در واقع اول فکر کردم منم همینطور. بعد فکر کردم حالا شاید نه همیشه. این مدت پس ذهنم موند و این دو سه روز بهش بیشتر فکر کردم و الان توی این کافه به این رسیدم که من همه کار و مخصوصا روابط انسانی رو for its sake انجام میدم. گناهی هم ندارم. زندگی برای من عقب افتاده بود و انگار همیشه دارم تلاش میکنم بهش برسم. بخوانید, ...ادامه مطلب
چند باری از دیگران شنیدم که پدر و مادرشون تلاش میکردند که خوشاخلاق بارشون بیارن. و نمیدونم چرا هر بار برام عجیب بود. در نهایت فهمیدم به خاطر این که هیچوقت توی خونهی ما این مطرح نبوده. یعنی نه فقط, ...ادامه مطلب
میدونی، به نظرم تمام این مردهایی که دربارهی فمینیستها جوک میسازند، یا بدتر، افرادی که باور دارند «میخواستی توی سوریه نجنگند که الان اینجا جنگ باشه؟»، این افرادی که توی کشورهای پیشرفته زندگی میک, ...ادامه مطلب
دیشب که داشتم هاردم رو مرتب میکردم، به فرم انتخاب رشتهام رسیدم. اولویت اولش رشتهی الانم بود، اولویت آخرش هم پزشکی بیرجند. مامان و بابام راضی نمیشدند که من دیگه ته تهش پزشکی مشهد قبول میشم، و مجبو, ...ادامه مطلب
داشتم میگفتم که توی زندگی هر فردی، یک سری وقتهای خوبی هست که خیلی تلاش میکنه و میخونه و از خودش راضیه و وقتهای خیلی خیلی بیشتری هست که یک مشکلی وجود داره، و تلاش خیلی زیادی نمیکنه، یا حتی اصلا , ...ادامه مطلب
به صورت عمیقی میترسم. احتمالش هست که بتونم به زودی توی یه مجلهای بنویسم. مقالههای تازه مربوط به بیوتک پزشکی رو ترجمه کنم. بابتش واقعا هیجان دارم عزیزم. احتمالش هم هست که بتونم تدریس کنم و حقوق بگ, ...ادامه مطلب
میای بریم تو دنیایی که کلدپلی ساخته ، زندگی کنیم؟,close your mind,close your mind or take a risk,close your mind song,close your mind meaning,close your mind lyrics,close your mind relax and float downstream,close your mind drastically fantastically,close your mind identify,close your mind festival,close your mind to sth ...ادامه مطلب