و همینطور آریا و کاتلین

متن مرتبط با «بهترین حس های دنیا» در سایت و همینطور آریا و کاتلین نوشته شده است

این روزها توی دلم از زن‌هایی که قبل از من اومدند و کله‌شق و سرسخت بودند، قدردانی می‌کنم.

  • امروز فهمیدم که یکی از دانشجوهای دکترای آزمایشگاهمون اخراج شده و واقعا بندبند وجودم لرزید با این خبر. آکادمی واقعا شهرت خوبی نداره و من می‌دونستم، ولی هیچ‌وقت از نزدیک ندیده بودم که چقدر می‌تونه وحشی باشه. که آدمی که صرفا هنوز به نتیجه‌ای نرسیده، ولی تلاش کرده و عملکرد مناسبی داشته، بعد از پنج ماه اخراج می‌شه. برام واقعا دردناکه. برای من که حتی از این دانشجو خوشم هم نمی‌اومد، سخته تصورش. انوجا با یک فردی آشنا شده و حرف می‌زنه که خیلی فرد خوبی به نظر میاد. امروز وسط شوخی و خنده بهش گفتم که براش خوشحالم و امیدوارم خوب پیش بره. زندگی برای جفتمون سخت بوده و هست، ولی امیدوارم با تموم شدن زمستون، بهتر بشه. نمی‌دونم، گمونم این این‌جا می‌مونه و بعدا می‌تونم داستانش رو کامل‌تر بگم. بهم نشون داد که داشته راجع به من باهاش حرف می‌زده و بعد از ذکر این نکته‌ی مهم که از ایرانم، گفته که I love her. :(. واقعا هم عاشق منه. هفته‌ی قبل این‌قدر بد بود، این‌قدر بد بود که نمی‌دونی. واقعا buout رو زندگی کردم. خیلی احمقانه است و نمی‌دونم کی یاد می‌گیرم از خودم درست و بهینه مراقبت کنم. واقعا سیستم مریضی برای کار کردن دارم. دیشب بعد از پارتی رفتم خونه‌ی بنیامین. براش پنیر بردم به‌عنوان چیز جدیدی که با هم امتحان کنیم و نون پخت و منم املت خودمون رو بهش یاد دادم. واقعا سرخ کردن رب و اضافه کردن تخم‌مرغ خیلی چیز بدیهی‌ایه، نمی‌دونم چرا به ذهنشون نمی‌رسه. Past Lives دیدیم و یک سری از آهنگ‌های تام رزنتال رو بهش معرفی کردم. وسط معرفی کردن، بهش می‌گفتم که من وقتی چهارده سالم بود It's OK رو کشف کردم. نه ساله که این آهنگ باهامه. بهش نگفتم ولی To You Alone رو ترم اول دانشگاه گوش می‌کردم. یادمه , ...ادامه مطلب

  • از سری ماجراهای بیست‌سالگی

  • دارم تلاش می‌کنم بیش‌تر عصبانی بشم. نمی‌تونم دلیلش رو دقیقا توضیح بدم، ولی حس می‌کنم انسان‌ها گاهی اوقات شایسته‌ی تحمل شدن نیستند یا این که عصبانی شدن شاید اون لحظه رو سخت‌تر کنه، ولی در نهایت زندگی رو بهتر می‌کنه. هنوز به مرحله‌ی نشون دادن عصبانیت نرسیدم، ولی به این نتیجه رسیدم که اولین قدم در این جهت همینه که به خودم اجازه‌ی عصبانی شدن بدم. سر بعضی چیزها عصبانی شدن ساده است؛ امروز از دست هم‌آزمایشگاهی‌هام عصبانی بودم که بلند روسی حرف می‌زنند. سر بعضی چیزها ساده نیست. تلاش کردم از دستش عصبانی باشم، ولی این‌قدر هنوز دلیل هیچ کارش رو نمی‌فهمم که در نهایت از عصبانیت به سردرگمی و از سردرگمی به غم می‌رسم.  یک بخشی از چیزها رو شخصی نکردن و اعتماد‌به‌نفس داشتن شاید همین باشه؛ من همون‌قدر خودم رو دوست دارم که قبلا داشتم. تقریبا مطمئنم کار اشتباهی نکردم و همه‌ی این ماجرا از بی‌فکری طرف مقابل میاد. نیازی به عصبانی بودن نمی‌بینم. من همینم که هستم، دنیا همین‌طوریه که هست و کسی به من قول محافظت شدن نداده (well ... داده، ولی به نظر میاد نمی‌شه اعتمادی کرد به این چیزها) و خلاصه، فقط غم‌انگیزه که من، این‌جا، توی این موقعیت بودم. گفته بودم که از چیزهای باز بدم میاد. به زووور تلاش می‌کنم چیزها رو ببندم و اینم از چیزهاییه که دارم تغییر می‌دم. زندگی این‌طوری کار نمی‌کنه انگار و closure حداقل زوری نمیاد. عاشق درس گرفتن از چیزهام. بدترین اتفاقات رو کمی روشن‌تر می‌کنه و بهشون یک فایده‌ای می‌ده. نمی‌دونم اصلا این‌جا درسی گرفتم یا نه. اصلا پیام کلیدی داستان رو نگرفتم و توی جزوه‌ی خیالی‌م احتمالا فقط علامت سواله. شخصیتم رو تغییر داد و بسته‌تر و درون‌گراتر شدم. برای اولین بار، کمی بی‌ا, ...ادامه مطلب

  • فکرهای وسط درس خوندن

  • من این روزها خیلی انسان بهره‌وری شدم و به‌ازای نیم‌ساعت درس خوندن، یک بار خودم و یک بار پرهام رو سکته می‌دم. دیروز فکر سوغاتی خریدن دیوانه‌ام کرده بود. خیلی خیلی ذوق داشتم که برای هرکس چیزهای قشنگ بخرم. سر ناهار نشستم و حساب کردم و دیدم با احتساب همه، باید در حد دویست یورو خرج کنم که یکم زیاده. بعدش ولی عصر که دیگه ذوقش داشت من رو می‌کشت، رفتم و برای مامانم گردنبند خریدم. گردنبندش این‌قدر قشنگه، این‌قدر قشنگه که نمی‌تونم اهمیت بدم از بودجه‌‌ای که داشتم، گرون‌تر شد. ترکیب دوری و بزرگ‌تر شدن و دلتنگی و همین‌طور بهتر شدن مامانم تمام مشکلات قبلی رو از ذهنم برده. این زن سختی‌های زیادی کشیده و با وجود این که سختی‌های زیادی هم برای من درست کرده، به‌اندازه‌ی کافی آسایش فراهم کرده که به جایی که دوست داشتم برسم و با در نظر گرفتن زندگیش، همین خودش کافیه. و نه این که فقط دور باشم و یادم نباشه. کلا مدت زیادیه که رابطه‌‌ی خیلی خوبی باهاش دارم. خیلی دوست دارم با این هدیه یادش بمونه که چقدر دوستش دارم و این‌جا این سوال پیش میاد که دقیقا روابط انسانی و پول چه رابطه‌ای با هم دارند. من ذاتا خسیس نیستم، یعنی جواب طبیعی‌م به این معادله اینه که پول نباید توی روابط انسانی مطرح باشه. ولی خب، از طرف دیگه، مخصوصا توی دوران دانشجویی توی ایران، دست‌و‌دل‌بازی حتی آپشن نبود. منم از حل کردن این معادله متنفر بودم. فکر می‌کنم خودم الان در این زمینه نسبتا دقیقم و مخصوصا این‌جا همیشه حواسم هست که بار خودم رو حتما بکشم. ولی از یادآوری این چیزها به بقیه و فکر کردن بهش متنفرم. یک بار یکی از هم‌آزمایشگاهی‌هام مریض بود و من براش رفتم یک خرید کوچولو و بعدش دیگه باهام حساب نکرد که خب با توجه, ...ادامه مطلب

  • یادداشت‌های توی آزمایشگاه

  • خیلی احساس بی‌کفایتی می‌کنم امروز. آزمایش دیروزم کار نکرده و واقعا آزمایش ساده‌ای بود. یعنی واقعا ناراحت‌کننده است. به خودم توی wet lab امید زیادی ندارم. می‌دونم که هر کاری کنم، تهش انسان حواس‌پرتی‌ام. یعنی ته ته وجودمه، نمی‌تونم انگار کاریش کنم. می‌دونم که ویژگی‌های خوب زیادی هم دارم کنارش، ولی خب در کنار این مشکل اساسی، اون‌ها کاری از پیش نمی‌برند. این‌قدر غمگین و افسرده شدم از این فکرها که آزمایشم رو متوقف کردم. اگه بدونم که این روند طبیعیه و مردم اوایلش گم‌اند، واقعا خیالم راحت می‌شه. ولی می‌ترسم زمان بگذره و من همین‌طور حواس‌پرت بمونم. ولی خب، می‌شه این‌طوری بهش نگاه کرد که یک چالش جدید توی زندگی‌م دارم و احتمالش زیاده که یک زمانی بیاد که این نگرانی‌م برام یک خاطره‌ی بامزه باشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در نهایت بازم به زندگی عادی و صرفا جالبم برمی‌گردم.

  • یک تی‌شرتش رو برای خودم برداشتم، که خاکستری تیره است، و روش بزرگ نوشته ROCK. بهم میاد، و قرار شد که وقت‌هایی که قراره محکم و قوی باشم، بپوشمش. الان هم پوشیدمش، چون امشب می‌ترسیدم، و غمگین بودم. قبل از, ...ادامه مطلب

  • در نهایت، آخر مسیر، فقط به این فکر می‌کنی که چقدر شجاع بودی که هر بار بلند شدی و ادامه دادی.

  • راستش واقعا می‌ترسم. از ته دلم. احساس می‌کنم که در حالی که من دارم پایه‌های رشته‌ام رو یاد می‌گیرم، همکلاسی‌هام در حال جابه‌جا کردن مرزهای علمند. این چند روز درست نخوندم. صبح‌ها که بلند می‌شم، این‌قدر, ...ادامه مطلب

  • و موضوع دقیقا حرف‌های مسخره نیست، موضوع فردیه که باهاش می‌تونی درباره‌شون حرف بزنی.

  • می‌دونی عزیزم، وقتی دبیرستانی بودیم، فاطمه وقتی عصبی بود از دستم، بهم می‌گفت که یکم آروم‌تر حرف بزنم، و یا این که خیلی جیغ جیغ می‌کنم. از وقتی اومدم دانشگاه هیچ‌کس همچین چیزی بهم نگفته. ممکنه بخشی‌ش ب, ...ادامه مطلب

  • احسان هیچ‌وقت امید نداد به من. می‌گفت زودتر درست رو به یه جایی برسون و فقط برو.

  • وقتی بچه بودم، بی‌نهایت دوست داشتم زلزله رو تجربه کنم، دقیقا یکی از آرزوهام بود. هر چقدر هم که دوس داشتم، سرم نمیومد. یه بار یه زلزله پنج ریشتری اومد، حدود پنج سال پیش تو مشهد، که حدس بزنین من کجا بود, ...ادامه مطلب

  • که من احساسی رو به وجود بیارم، حتی وقتی نیستم

  • وقتی The Fault in Our Stars رو دیدم، کلاس دوم دبیرستان بودم فک کنم. در هر صورت کلا درکی نداشتم که چرا آگوست از فراموش شدن می‌ترسه. الان ولی، کاملا درک می‌کنم. یکی از بزرگ‌ترین چیزایی که می‌خوام، اینه , ...ادامه مطلب

  • بعد از سوال «اتم بزرگ‌تره یا سلول؟»، این صحنه، زیباترین صحنه‌ی تاریخ کلاسیمون محسوب می‌شه

  • استاد شیمی آلی‌مون : «بچه‌ها، اگه گفتین این‌جا چه اتفاقی میفته؟ اولش ر داره.»سروش :«هیبریداسیون», ...ادامه مطلب

  • یه چیزی ، من سال بعد هم دبیرستانی حساب می شم یا ازش خداحافظی کنم؟

  • به نظرم تصویر ذهنی مردم از دخترای دبیرستانی نیاز به یه تغییر اساسی داره.برای مثال، عزیزانم، من در طول زندگی دبیرستانیم کسی رو ندیدم که عاشق گلزار و جاستین باشه. شوخی های ما خیلی از حد «هنوز پریود نشدی؟بچه ات مال کیه؟» فراتره و باید بگم پونزده نفر فقط از کلاس ما سر آخر شدن تو مدرسه تو آزمونای سنجش رقابت می کنند. انقدر این تصویر دخترای لوس مضطرب بی مزه رو تو فیلما تکرار نکنید. , ...ادامه مطلب

  • از سری پست های"چیزهایی که بعد از شونصد سال زندگی باید فهمیده باشید "

  • پروردگارا , به زنان سرزمینم این درک و بصیرت را ببخش که خب لعنتیا , کی با کفش پاشنه بلند میاد مراقب آزمون باشه ؟!, ...ادامه مطلب

  • البته حسابشو نکرده بودیم که اونا خودشون اسم دارن

  • یه چیزی یادم اومد راجب اون اسما. یه زمانی من و فرزانه می خواستیم یه یتیمخونه تاسیس کنیم که توش بچه ها رو جمع کنیم و روشون اسم بزاریم.بعدم ولشون کنیم به امان خدا. و وقتی اینو به مونا گفتیم.فقط چند لحظه پوکرفیس نگاه کرد.بعد از چند دقیقه سکوت و عبور بوته ی خار از پس زمینه ، فرزانه با جدیت تمام گفت :"ما با این کارمون به اونا هویت می بخشیم.این مهمترین چیزه." که البته این کارو خراب تر کرد., ...ادامه مطلب

  • الانم میرم سر قسمت دو و ازم هیچ ابراز احساساتی نخواین چون مطمینم بعد فیلم فلج میشم

  • من از این به بعد هر برنامه ای داشته باشم اینجا می نویسم.چون امروز حقیقتا عوامل زیادی دست به دست هم دادند تا من نتونم شرلوک رو ببینم ولی در نهایت سر ساعت چار شروعش کردم و خیلی خیلی خوب بود (قسمت اولشو دیدم البته) و همه اش به خاطر این بود که این سست ارادگیمو می رسوند که این همه پست بزارم از برنامه ام و آخرشم هیچی به هیچی, ...ادامه مطلب

  • بهترین حس دنیا آروم بودنه

  • می دونی ، هفته ی بعد خیلی قشنگ و رویایی به نظر می رسه ... موبایلم بالاخره می رسه دستم ، میریم شمال و آزمونیم در کار نیست و بعدش ، مدرسه ها ...,بهترین حس دنیا,بهترین حس دنیا چیه,تنهایی بهترین حس دنیاست,تو بهترین حس دنیایی,تنهایی بهترین حس دنیا,بهترین حس های دنیا,اس ام اس بهترین حس دنیا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها