و همینطور آریا و کاتلین

متن مرتبط با «شاید» در سایت و همینطور آریا و کاتلین نوشته شده است

که شاید یک روز برگردم و فکر کنم تموم شد

  • امروز حالم بهتره و دیگه دوست نداشتم فقط توی توییتر بگردم. به‌خاطر همین گفتم بیام آرشیو یکی دو سال اخیر این‌جا رو بخونم تا شاید یک ایده‌ای پیدا کنم. خیلی غم‌انگیز بود ولی. کلی به روزهای خاکستری اشاره کرده بودم و یادمه امیدوار بودم بگذرند، ولی هنوزم روزها همون‌قدر خاکستریه. توی خوشحال‌ترین روزها هم یک درصد بالایی از غم هست. هیچ‌وقت کاملا سبک نیستم و نمی‌دونم چی ممکنه نجاتم بده. نه این که افسرده باشم، ولی دقیقا یادمه قبلا چقدر همه‌چیز زنده‌تر بود برام، و می‌ترسم تمام بزرگسالی همین باشه. واکنش به همه‌ی مشکلات رها کردنه، و فکر می‌کنم همینم هست که باعث می‌شه همه‌چیز توی دلم بمونه. این دفعه که رفته بودم، تقریبا اصلا دانشگاه نرفتم. به مامان و بابام گفتم که من صد سال سیاه به اون خراب‌شده برنمی‌گردم. خراب‌شده‌ای که موقع انتخاب رشته با کلی عشق و آرزو اول گذاشته بودمش. می‌بینی؟ غم و کینه‌اش یک ساله از ذهنم نرفته. نباید این‌طوری باشه، ولی نمی‌دونم وقتی دلم درگیره، چطور باید ببخشم. اون جهان‌بینی‌ای که لازمه، من ندارم هنوز و نمی‌دونم از کی یاد بگیرم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شاید یتیم شم

  • داشتم تو ماشین فک می کردم که چقدر خوبه که من نمی دونم این چشمه ی جوشان از کی بهم به ارث رسیده چون اگه بفهمم واقعا زنده اش نمیزارم - می گم نمی دونم چون مامان بابام تا حالا روی هم رفته به اندازه ی انگشتای یه دستم حتی گریه نکردند - بعد همین جا یهو یاد بحث دودمانه افتادم. پدر و مادر سالم و دختر بیمار.بعد یادم افتاد احسانم مثه من زیاد گریه می کنه.حالا نه دقیقا به, ...ادامه مطلب

  • شاید فک کنین که خیلی ناراحتم ولی در واقع من به شکل دوست داشتنی ای خوشحالم

  • از من توقع نمی ره ولی من بیانو جدا دوست دارم و از بلاگفا متنفرم ولی در حال حاضر دوس داشتم وبم تو بلاگفا بود و می تونستم با خیال راحت مزخرف بنویسم. چون الان می خواستم بیام بنویسم : - دخترخاله ام امروز به دنیا اومد و من هیچ حسی ندارم.این مثه این که بیام بگم امروز یه کرگدن نارنجی رو دیدم که داشت پرواز می کرد.چون من جدا عاشق بچه هام ولی در حالت فعلی , خیلی پوکرفیس , به عکسای این دختره زل می زنم و فک می کنم "اه , چقدر زر می زنه" -امروز وسط راه , سر صبح خوردم زمین (چون یخبندون بود) و خیلی غم انگیز بود.چون وسط همون دبیرستان پسرانه ی خودمون بود و دور و برم پر از پسرای هیجده ساله بودند و این نهایت فهم و شعورشونو نشون می دادکه هیچ واکنشی نشون ندادند ولی به هر حال من واقعا نزدیک بود گریه ام بگیره.چون خیلی احساس تنهایی می کردم. - و در مورد مزخرف بودن دینی باید اینو اضافه کنم که به قدری این درس مسخره و سخته که من دیشب وقتی فهمیدم دبیر دینیمون پرسشو کنسل کرده , گریه ام گرفت. و خب , همین وقتی اینجا می نویسم احساس عذاب وجدان می کنم چون خودم تو لیست فالویینگام افرادی رو دارم که درسته خودم فالوشون کردم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها