روزهای خوب

ساخت وبلاگ

ژوئن با باربیکیو می‌گذره. صبح باربیکیو، عصر باربیکیو. واقعا زیباست. آفتاب که هست، همه خوشحال‌اند. واقعا واکنش مردم این‌جا به خورشید الهام‌بخشه. هر مشکلی رو فراموش می‌کنند. دو دقیقه کار می‌کنند، ده دقیقه از پنجره به بیرون نگاه می‌کنند.

دیروز با جمع ایرانی‌مون کباب خوردیم. برام خیلی عجیبه که این‌قدر دوستشون دارم و پیششون بهم خوش می‌گذره. فکر می‌کنم علی‌رغم این که دنیای ذهنی‌مون فرق داره، شوخی‌هامون و مدل شوخی کردنمون خیلی خیلی شبیهه. 

انوجا دیت‌هاش رو براساس این که چه مقدار می‌خنده، ارزیابی می‌کنه. یعنی واقعا اگه کسی ندونه، فکر می‌کنه داره تلاش می‌کنه بهترین دلقک رو انتخاب می‌کنه. همین مشخص می‌کنه دقیقا چرا من بهترین دوستش‌ام. 

توی کافه نشستم و توت‌فرنگی و شکلات می‌خورم. این‌جا ننوشتم که بالاخره دوچرخه خریدم. دوچرخه‌سواری توی این شهر همون‌قدر لذت‌بخشه که فکر می‌کردم. فکر می‌کنم حالم رو خیلی بهتر کرده. نگاهم هم به زندگی تغییر داده یکم. می‌دونم که انگیزه‌ها و غریزه قابل‌اعتماد نیستند، مگه این که قبلش یکم ورزش کرده باشی. 

دیشب بهش پیام دادم و گفتم بریم مرکز شهر. مرکز شهر یک جشنی بود که سال پیش از دستش داده بودم و دوست داشتم امسال ببینم. رفتیم و پارتی گرفتن آلمانی‌ها هیچ‌وقت برای من عادی نمی‌شه. همین‌طوری نگاه می‌کردیم و در سکوت راه می‌رفتیم و خوش می‌گذشت.

یک بار رسول می‌گفت من اگه به کسی محبتی داشته باشم، پنهانش نمی‌کنم؛ و نه، واقعا نمی‌کنم. از بیان احساسات دقیقا خوشم نمیاد. این که هر مکالمه بهش برسه، ولی از این که کسی بدونه چه حسی بهش دارم، اصلا نمی‌ترسم.

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت: 14:46