به صورت کلی خیلی بابت احساسات منفیام شرمندهام و احساس گناه دارم. فکر کنم واقعا همچین چیزهایی رو سرکوب میکنم توی خودم. نمیدونم چطوری منتقلش کنم، ولی این شکلی نیست که بابت تنفر از یک فرد رندوم بابت یک چیز بهحق عذاب وجدان بگیرم؛ بیشتر این شکلیه که مثلا اگه یک نفر که دوستش دارم یا ازش خوشم میاد، کاری کنه که حس بدی در من ایجاد کنه، احتمالا تلاش میکنم ندیده بگیرم یا برای خودم توجیهش میکنم. انگار که مثلا یک محیط خیلی زیبا باشه و من وسواس داشته باشم بابتش؛ هر چیزی که به اون فضا نخوره، حذف میکنم چون دوست ندارم اون فضا از دست بره. چه این باشه که وسط بیرون رفتن حوصلهی حرف زدن نداشته باشم، چه این که از دست طرف مقابلم ناراحت باشم، چه این که وقت گذروندنمون بهم خوش نگذشته باشه ولی طوری رفتار کنم انگار عالی بوده. امروز که داشتم از دانشگاه برمیگشتم، داشتم به این مدتی که تلاش میکردم تظاهر نکنم، فکر میکردم و چند نمونه رو که دنبال کردم دیدم درسته خودشون خاطرات نسبتا ناخوشایندی بودند، ولی نقش خودشون هم داشتند و در نهایت چیزهای مثبتی بودند برای زندگی من. انگار اگه تلاش میکردم به زور برای خودم خوشایندشون کنم، دیگه اون نقشی که میتونستند داشته باشند، نداشتند. اگه حس کنم یک کاری درسته، احتمالا انجامش بدم و تظاهر نکردن اولش اینطوری بود. به زور انجامش میدادم چون فکر میکردم درسته. الان ولی انگار اعتماد بیشتری دارم واقعا به نتیجهاش. مثل قهوه اولش ناخوشاینده و بعدا احتمالا واقعا ازش لذت میبرم و کیفیت میده به همه چی. انگار که از این به بعد بهجای این که برای خودم تعیین کنم چه احساسی باید داشته باشم، هر احساسی که دارم حس کنم و بپذیرم و براساسش تصمیم بگیرم و احتمالا نتیجه چندان بد نباشه., ...ادامه مطلب
یک وسواس عجیبی روی رابطهام با آدمها دارم که کاملا مطمئنم به یک درصد برتر جهانی overthinkerها در این زمینه میرسونتم. گاهی اوقات از یک نفر فاصله میگیرم، ترجیحا بدون این که خودش متوجه باشه، تا فقط ببینم احساساتم بهش چطوریه؛ آیا دلتنگش میشم یا نه، آیا بدون رابطهمون زندگیم فرق داره یا نه. اصرار دارم که روابطم خالص باشند، که ما با هم دوست باشیم، چون در حال حاضر از دوست بودن با هم لذت میبریم، نه بهخاطر گذشته، نه بهخاطر این که عادت کردیم، دلیل اصلی باید همین باشه. این شیوهی فکر کردنم و کارهایی که در نتیجهاش میکنم، از بیرون بیرحمانه به نظر میاد، ولی از درون از سر هر چی هست جز بیرحمی. بیشتر از همه از سر احترام و اهمیته، که چیزی که داشتیم، خراب نشه. فکر میکنم متوجه این هستم که راهمون تا یک جایی احتمالا مشترکه و این اصلا اشکالی نداره. یادمه کلم اوایلی که داشتم باهاش دوست میشدم خیلی روی چیزهایی که براش مهم بودند، تاکید داشت و این باعث شد من خیلی توجه کنم بهشون و سرش هم تعارف نداشته باشیم، و برای من این یکی از چیزهای مهمیه که دوست دارم اگه کسی بهم نزدیک میشه، بدونه و شاید از این به بعد بیشتر روش تاکید کنم. حالا نمیدونم اسمش هم دقیقا چی میشه، چون ابعاد مختلفی داره. مثلا داشتم اون شب میگفتم که من بعضی اوقات واقعا حسی ندارم به هیچی و هیچکس و در این حالت وانمود کردن این که اهمیت میدم و حسی دارم، برام عذابآوره. همیشه هم مجبورم وانمود کنم، چون کسی ازم توقع نداره اینطوری باشم و قطعا فکر میکنند این یک چیز شخصیه، در حالی که نیست. آهان، فکر کنم دوست دارم درک کنند که وسواس دارم روی واقعی بودن چیزها و واقعیت هم چندان قابل پیشبینی و خیلی اوقات چندان خوشایند نیست., ...ادامه مطلب
مامان من دقیقا برترین مادر دنیا نیست. حتی نزدیک به اون هم نیست. در حدی که قبلا گفتم، اگه قرار باشه، ذرهای شبیه حسی که من گاهی اوقات به مامانم داشتم، دخترم به من داشته باشه، دوست ندارم مادر باشم. اما , ...ادامه مطلب
فردا امتحان ریاضیات مهندسی دارم، سطحم در تبدیل فوریه فقط کمی از یک جلبک تکسلولی بیشتره، و چیزی که تمام ذهنم رو مشغول کرده، اینه که چطور ممکنه یک نفر بیاد بگه «صداقت سپاه در پذیرش اشتباهش ارزشمنده»؟ , ...ادامه مطلب
یک بار من خواستم توی دوران امتحاناتم دراما کویین نباشم. ببین چی شد. کاش به همون دوران سوختن همزمان لپتاپ و گوشیم برگردم. , ...ادامه مطلب
چون که دوست دارم بیشتر حرف بزنم. اینجا., ...ادامه مطلب
و عزیزم، توی تابستون نوزده سالگیم، وقتی که بالاخره توی اتاقم بودم (چقدر پسوند مالکیت میتونه زیبا باشه)، به چمدون صورتیم که پر از لباس بود، و من هم حتی تصمیم نداشتم که خالیش کنم چون دو ماه دیگه باز, ...ادامه مطلب
چند شب پیش یه توییتی خوندم راجع به این که چیزی به نام عشق وجود نداره، این حس صرفا برای این وجود داره که جذابیت رابطهی جنسی بیشتر شه مثه سوارکاری با مانع. و این، عمیقا ناراحتم کرد. که نمیدونم، نکنه درست باشه. امشب یهو فک کردم که اوکی، شاید عشق وجود نداشته باشه، ولی به هر حال من دوست دارم با این فرد خاص سوارکاری با مانع داشته باشم. چه اهمیتی داره که اسمش چیه؟, ...ادامه مطلب
اوه ، پیامبر عزیز ، داری اشتباه می کنی. بالاترین مرتبه ی نعمت های خدا دیدار محبوب نیس.فردوس هم نیس. در درجه اول، در دو ثانیه خوابیدنه. در درجه ی دوم هم در دو ثانیه خوابیدنه.در درجه ی سوم حدس بزنین چیه؟ بله ، در دو ثانیه خوابیدنه., ...ادامه مطلب
آیا نمیشه به من یه جایی تو یه آزمایشگاهی بدین و بزارین کمتر حرص بخورم؟ کوچک ترین میلی -تاکید می کنم، کوچکترین- میلی به حقوق میلیاردی یا بورسیه شدن ندارم. صرفا می خوام یه جایی از این دنیا رو پیدا کنم که توش بتونم مفید باشم، که دانشمندی بشم که تو شش سالگیم می خواستم., ...ادامه مطلب
چرا کسی از انبوه ریاضیایی که فقط به خاطر تنفر از زیست میرن ریاضی حرف نمی زنه؟, ...ادامه مطلب
نمی تونم اینو با قطعیت راجب تمام تجربیا بگم. ولی تجربیای اطراف من این طورین که سه صفحه ی تمام تاریخ ادبیات می خونن که توش بالغ بر سی کتاب به همراه توضیحات اومده و از بین اون همه صرفا روی ترکیب «بسیاری از ..» می مونن. واسه امتحانم فک کنم فقط همونو می خونن. ینی بعد از این همه ، تک تکمون وسواس پیدا کردیم رو قیدا., ...ادامه مطلب
در نهایت، بعد از دیدن تک تک تحلیل های سیاسی تحلیلگران سراسر دنیا (بله ، کنکور همچین بلایی سر آدم میاره) به این نتیجه رسیدم که بدبختی ما از جمعیت عمدتا تجربی خون ماست. چون یکی از سازگاری هایی که تجربیا پیدا می کنن اعتراض نکردنه. مثلا من شخصا شش ماه قبل فهمیدم مهم نیس که هر چار گزینه ی سوال درستند و سوال گزینه ی غلط رو خواسته و مهم نیس که تو کتاب قیدای متناقض نوشته ، این منم که باید "ذهن طراح رو بخونم" و گزینه ی درست رو پیدا کنم. هر چی غلط بزنم تقصیر خودمه و نه سوالای سلیقه ای و طراح های خنگ که یادشون نمی مونه گلبولای قرمز هسته ندارند و تو یوکاریوت ها هم تقسیم دوتایی داریم و برای تراژنی شدن باید DNA ی یک گونه ی دیگه باشه و فلان و بیسار. چرا اینطوری ایم؟ چون کافیه که اعتراض کنی و رتبه ات از یه رقمی به چار رقمی نزول پیدا کنه. پس در نهایت همه چیز رو می پذیری و هر بدبختی ای رو دووم میاری صرفا چون می ترسی., ...ادامه مطلب
حوصله ام سر رفته.می تونم برم و مثه همه ی وقتایی که این شکلی میشم تو کانالم بنویسم.بات یو نو, همونطوری که سارا می گفت نوشتن تو کانال تنهاطوره. نهاییا خیلی خوبند.ینی مثلا من امروز ریاضی داشتم و خب , من تا حالا جدا کسی رو ندیدم که واسه امتحان ریاضی استرس داشته باشه.چون تو یا بلدی کلا یا کلا بلد نیستی ک, ...ادامه مطلب
نظراتتونو من باب نوشتن تو کانال برای یه مدتی پذیرا هستم. فقط یه چندتا نکته : - ینی تا وقتی کانال دارم اینجا نمی نویسم یا کم می نویسم. -کانال عمومیه مسلما :)) -نکته ی دیگه ای به ذهنم نمی رسه راستش. , ...ادامه مطلب