و همینطور آریا و کاتلین

متن مرتبط با «آزمایشگاه» در سایت و همینطور آریا و کاتلین نوشته شده است

یادداشت‌های توی آزمایشگاه

  • خیلی احساس بی‌کفایتی می‌کنم امروز. آزمایش دیروزم کار نکرده و واقعا آزمایش ساده‌ای بود. یعنی واقعا ناراحت‌کننده است. به خودم توی wet lab امید زیادی ندارم. می‌دونم که هر کاری کنم، تهش انسان حواس‌پرتی‌ام. یعنی ته ته وجودمه، نمی‌تونم انگار کاریش کنم. می‌دونم که ویژگی‌های خوب زیادی هم دارم کنارش، ولی خب در کنار این مشکل اساسی، اون‌ها کاری از پیش نمی‌برند. این‌قدر غمگین و افسرده شدم از این فکرها که آزمایشم رو متوقف کردم. اگه بدونم که این روند طبیعیه و مردم اوایلش گم‌اند، واقعا خیالم راحت می‌شه. ولی می‌ترسم زمان بگذره و من همین‌طور حواس‌پرت بمونم. ولی خب، می‌شه این‌طوری بهش نگاه کرد که یک چالش جدید توی زندگی‌م دارم و احتمالش زیاده که یک زمانی بیاد که این نگرانی‌م برام یک خاطره‌ی بامزه باشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روز دوم آزمایشگاه جدید

  • اگه انسان روی نموداری از مودها بالا و پایین بره، من الان توی یکی از پایین‌ترین نقاطشم. ذهنم آشفته‌ست و مدام کارهای جدید به ذهنم می‌رسه که باید انجام بدم. باید دنبال آزمایشگاه برای تز ارشدم بگردم، هنوزم دارم تلاش می‌کنم که هر روز Alberts عزیزم رو بخونم، باید سمینار پروژه‌ی اولم رو آماده کنم. رسول بهم دیروز این ایده رو داد که می‌تونم آخر هفته‌ها برنامه‌نویسی کار کنم. همه‌ی این چیزها فکرشون از یک طرف خوشاینده، چون من دوستشون دارم، ولی سرم شلوغ می‌شه و بعدش کلا نمی‌فهمم دارم چی کار می‌کنم. در کنار همه‌ی فکرهای پیچیده باید حواسم باشه که کوهی از ظرف توی آشپزخونه‌ام جمع نشه، که دیشب سر همین قسمتش رد داده بودم. خوبی‌م اینه که یک سیستم دارم که وقتی حس می‌کنم دارم overwhelmed می‌شم، متوقف می‌شم و دیگه به چیزی فکر جدی نمی‌کنم تا انرژی توم به اندازه‌ای جمع بشه که بتونم از پس چیزها بربیام. دیشب هم رفتم توی تخت مچاله شدم و ساعت دوازده‌و‌نیم تونستم برم حمام و بعدش کوه ظرفی که جمع شده بود، بشورم. ساعت دو خوابیدم و سر کلاس سرم می‌رفت، و الان بهترم. می‌تونم فکر کنم، ولی برام عجیبه فکر این که قراره من همه‌ی این کارها رو بتونم به صورت دیفالت انجام بدم و تازه روشون هم بذارم بعدا. حس می‌کنم اولش فقط این‌قدر پیچیده به نظر میاد و بعدا کم‌کم آسون‌تر می‌شه و شاید یک روز واقعا دیفالتم بشه. امروز وشنوی و رسول برام یک دفتر آوردند با این طرح: This aunt runs on lots of love and coffee. و رسول از آمازون سفارشش داده بود، به‌خاطر این که بهش گفتم زن‌داداشم حامله است :( بچه‌ام :( بهم گفت که ارزون‌ترین گزینه رو برام سفارش داده :( و من و وشنوی از اون طرف داشتیم یک کارت براش آماده می‌کردی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها