روز دوم آزمایشگاه جدید

ساخت وبلاگ

اگه انسان روی نموداری از مودها بالا و پایین بره، من الان توی یکی از پایین‌ترین نقاطشم. ذهنم آشفته‌ست و مدام کارهای جدید به ذهنم می‌رسه که باید انجام بدم. باید دنبال آزمایشگاه برای تز ارشدم بگردم، هنوزم دارم تلاش می‌کنم که هر روز Alberts عزیزم رو بخونم، باید سمینار پروژه‌ی اولم رو آماده کنم. رسول بهم دیروز این ایده رو داد که می‌تونم آخر هفته‌ها برنامه‌نویسی کار کنم. همه‌ی این چیزها فکرشون از یک طرف خوشاینده، چون من دوستشون دارم، ولی سرم شلوغ می‌شه و بعدش کلا نمی‌فهمم دارم چی کار می‌کنم. در کنار همه‌ی فکرهای پیچیده باید حواسم باشه که کوهی از ظرف توی آشپزخونه‌ام جمع نشه، که دیشب سر همین قسمتش رد داده بودم.

خوبی‌م اینه که یک سیستم دارم که وقتی حس می‌کنم دارم overwhelmed می‌شم، متوقف می‌شم و دیگه به چیزی فکر جدی نمی‌کنم تا انرژی توم به اندازه‌ای جمع بشه که بتونم از پس چیزها بربیام. دیشب هم رفتم توی تخت مچاله شدم و ساعت دوازده‌و‌نیم تونستم برم حمام و بعدش کوه ظرفی که جمع شده بود، بشورم. ساعت دو خوابیدم و سر کلاس سرم می‌رفت، و الان بهترم. می‌تونم فکر کنم، ولی برام عجیبه فکر این که قراره من همه‌ی این کارها رو بتونم به صورت دیفالت انجام بدم و تازه روشون هم بذارم بعدا. حس می‌کنم اولش فقط این‌قدر پیچیده به نظر میاد و بعدا کم‌کم آسون‌تر می‌شه و شاید یک روز واقعا دیفالتم بشه.

امروز وشنوی و رسول برام یک دفتر آوردند با این طرح:

This aunt runs on lots of love and coffee.

و رسول از آمازون سفارشش داده بود، به‌خاطر این که بهش گفتم زن‌داداشم حامله است :( بچه‌ام :( بهم گفت که ارزون‌ترین گزینه رو برام سفارش داده :( و من و وشنوی از اون طرف داشتیم یک کارت براش آماده می‌کردیم به مناسبت تموم کردن پروژه‌ی اولش، چون مزخرف‌ترین سوپروایزر دنیا رو داشت. روی کارتش وشنوی پاندای کنگ‌فوکار کشیده و من قراره شرک بکشم. چون مثل این که این‌قدر دوستشون داره که هر چند هفته دوباره می‌بینتشون. من حتی یک ویدئو از رسول دارم که داره راجع به درونمایه‌ی شرک حرف می‌زنه.

برای مامانم فیلم رقص نهاییمون رو فرستادم و می‌گه مثل ستاره می‌درخشم :( واقعا فکرش جالبه که انسان‌هایی توی این دنیا هستند که توی قلبشون بهم محبت دارند، و من هم بهشون.

کاش حالم زودتر خوب بشه. تنهایی از خودم مراقبت کردن الان برام ممکنه، ولی وسط کلاس و آزمایشگاه چندان خوشایند نیست.

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 16:56