Tell Me If You Wanna Go Home

ساخت وبلاگ
انقدر به گذشته و آینده فک کردم که دیگه حتی همون ده درصدی که معلوم متوجه حال بودم، نداشتم.
از پاییز ۹۷ جز ترس و نفرت دائمی از خودم و زندگیم چی یادم می‌مونه؟ این که اولی فیلمی که تو خوابگاه دیدم Begin Again بود، این که اون موقع دوسش داشتم، آهنگاش رو توی اتوبوس دانشگاه که اون موقع خیلی خیلی ناشناخته بود برام، گوش می‌کردم. Another Day of Sun رو یادم میاد. که یه روز بعد از ظهر وقتی از دانشگاه برگشته بودم و هنوز تو محوطه‌ی خوابگاه بودم، پلی شد و من، حس کردم حالم خوبه، که نمی‌ترسم و همه چیز خیلی زود درست میشه. My Blueberry Nights یادم میاد. اینا رو اون موقع که تختم کنار در بود و نور چراغ محوطه‌ی خوابگاه روم بود، دیده بودم. اون موقع که شب‌ها به نظر جادویی می‌رسید. این که تو روز تولدم، دقیقا روز تولدم، هیچ کس برام تولد نگرفت (تولدهایی که داشتم قبل و بعدش بود) و پگاه خوابید و من نمی‌تونستم گریه نکنم، چون دوست نداشتم روز تولدم تنها باشم. این پاییز جادویی‌ترین پاییز زندگیم بود، هر چند این چیزی نبود که اون موقع به نظر می رسید.
از سال ۹۸ هم شادی می‌خوام. شادی درونی. این که این حرص برای سختی کشیدن و قوی شدن رو نداشته باشم و یکم اطمینان به خودم داشته باشم. که دیگه شک نکنم که دوسم داری یا نه. که دیگه شک نکنم. کلا.
و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 204 تاريخ : چهارشنبه 4 ارديبهشت 1398 ساعت: 7:38