512

ساخت وبلاگ

می‌دونی، گاهی اوقات هم واقعا دوست دارم صرفا پنج دقیقه از سی سالگی‌م رو ببینم. 

ببینم که تا اون موقع چه پیشرفتی در رقصیدن کردم، توی خونه زیبا و عجیب غریب معمولی‌نمایی زندگی می‌کنیم یا نه، موهام به چه اندازه‌ای رسیدند، که توی خونه‌مون بوی چایی و دارچین میاد یا نه، که بالاخره کی آشپزی می‌کنه، که آشپزخونه‌مون پر از مواد خوراکی عجیب غریب و پر از ادویه‌های مختلف هست یا نه، که بالاخره دانشمند خوبی شدم یا نه، که بالاخره تو و خانواده‌ام رو به طور همزمان و آشکارا دارم یا نه. که در نهایت آیا اصلا پیشم هستی یا نه.

+ داشتم با مریم راجع به این حرف می‌زدم که دقیقا  کوچک‌ترین ایده‌ای ندارم که چطور می‌تونم بعد از شش سال درباره رابطه‌ام به مامان و بابام بگم. و مریم گفت که اصلا چرا بگم. صرفا از ایران برم. و چند وقت پیش داشتم با یکی از دوستای دیگه‌ام راجع به این طرح درخشان حرف می‌زدم و جواب‌هایی که باید به سوال‌های مامان و بابام بدم، وقتی که از ایران برای دیدن من میان، آماده می‌کردم:

«چرا من و ایکس با هم زندگی می‌کنیم؟ خب دوست صمیمی‌ایم دیگه، بالاخره دوست برای همین وقتاس»

«چرا یه تخت هست و یک اتاق خواب؟ خب به هر حال هزینه‌های زندگی بالاست، ایکس هم گفت رو زمین می‌خوابه»

«چرا حلقه دارم؟» دوتا پاسخ احتمالی و پیشنهادی هست (حتی سه‌تا اگه «واسه این که بقیه مزاحمم نشند»)) ۱. «سلف پارتنرد» ۲. « تزیینیه صرفا»۰

«این بچه این وسط چی کار می‌کنه؟ بچه یکی از دوستامه، به همه هم می‌گه مامان، ما هم چون مسئولیت‌پذیری بالایی داریم، علی‌رغم فشار مالی زیادی که رومون هست، واسش تخت و کالسکه خریدیم حتی.»

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 191 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 7:34