ظهر به فرزانه گفتم که به معنای واقعی کلمه، با واژه «حزب باد» آشنا شدم.

ساخت وبلاگ

توی زندگی من چند نفر هستند که طرفدار نظامند، و واسشون ناراحت‌کننده بوده ماجراهای اخیر. و برام مهمند اون چند نفر. به هر حال من خوشم نمیاد که خودم رو این‌جا سانسور کنم، و دلیلی هم نمی‌بینم به هر حال. فکر می‌کنم که ما ممکنه خیلی متفاوت باشیم، ولی دلیلی نداره که تلاشی برای درک هم نکنیم، چون به هر حال چیزی که مشخصه، اینه که بلاک کردن راه خیلی مفیدی نیست.

من مشکلی ندارم با این که یک نفر طرفدار حکومت باشه (نظام، هر چی) و تحت تاثیر مرگ این فرد کلی ناراحت شده باشه و فلان و اینا. حداقل در حالت فعلی مشکلی ندارم واقعا. مشکل اصلی من، و چیزی که در چند روز گذشته حدود نود درصد زمانم رو داشتم غر می‌زدم ازش، افرادی بودند که مخالف این نظام بودند، همه حوادث آبان رو دیدند، همه حوادث این چند سال رو دیدند، همه‌ی زندانیا رو دیدند، و باز هم اومدند و تسلیت گفتند. با این استدلال که این شخص ما رو از داعش حفظ کرده.

نمی‌فهمم عزیزم، واقعا دقیقا هیچی نمی‌فهمم. این فرد مشخصا فرد مهمی از نظام بوده، و این نظام، مردم رو به خاطر اعتراضاتشون، سر یک چیز کاملاااا منطقی، چند ساعت بعد از شروع، به تیرباران بست. این نظام اکثر حقوق طبیعی هر فردی رو کاملا ندیده گرفته. توی خوابگاه یک دانشگاه ریخته و دانشجوها رو از تراس پرت کرده. من نمی‌فهمم عزیزم، واقعا ممکنه که فردی، نفر شماره دوی همچین نظامی بوده باشه (احتمالا خیلی از حوادث قبل از این بوده که این فرد انقدر مهم بشه، ولی فرقی ایجاد نمی‌کنه) و واقعا این حوادث بهش ربطی نداشته باشند؟

من دانش سیاسی عمیقی ندارم. دارم تلاش می‌کنم که بیش‌تر ببینم، منطقی باشم، همه چیز رو زود قبول نکنم. اما نمی‌فهمم. واقعا به نظرم وقتی بچه‌های نود درصد مسئولان یک کشور خارج از کشورند، یک چیزی غلطه.

صبح جمعه که وسط هال و جلوی تلویزیون بیدار شدم، اولین چیزی که متوجهش شدم، این بود که مامانم، که یک فرد پنجاه و چند ساله و مذهبیه، طوری خوشحال شده بود که مطمئنم اگه یک نوه دیگه می‌داشت، انقدر خوشحال نمی‌شد. حالا من کاملا قبول دارم مامانم غیرمنطقیه. ولی باز هم، یه چیزی این‌جا درست نیست.

توی توییتر کلی نظرات مختلف هست. مردم از جنگ می‌گند. از این که کسایی که خوشحال شدند، بی‌شرف و این‌صحبت‌هائند. به هر حال من که ناراحت نشدم از این که انقدر فحش خوردیم (در نتیجه دختر بودن، حجاب نداشتن و با یک دختر دیگه در رابطه بودن بهش تقریبا عادت کردم)، صرفا واسم عجیب بود که چقدر افرادی مثه خانواده من، این‌جا اوضاع عجیبی دارند. این شکلی نیست که ما پست باشیم، چون نیستیم. باشرافت‌ترین افراد این کشور نیستیم، ولی پست نیستیم به هر حال. این شکلی هم نیست که یک سردار آمریکایی هر شب به خونه‌مون زنگ بزنه و خط بده. و این شکلی هم نیست که ما بخوایم، یا فکر کنیم که آمریکا به فکر ما باشه، چون معلومه که نیست. واقعا چرا باشه؟ به عنوان کسی که از سری کارهای مورد علاقه‌اش اینه که ویدیوهای جیمی کیمل رو ببینه و هر لحظه از دانش بی‌نهایت اندک آمریکایی‌ها حیرت کنه، حداقل من واقعا چشمم به این ملت نیست. و خب، لازمه که توضیح بدم که ما زیاد به ترامپ به عنوان فردی سالم و واجد شرایط رئیس جمهور بودن نگاه نمی‌کنیم؟ صرفا نفرته. و دل خنک شدن. از این که یک جنایت‌کار نیست دیگه حداقل. 

و من مسلما دوست نداشتم داعش وارد این‌جا می‌شد، ولی خب، واقعا چه فرقی ایجاد می‌کنه توی این که این فرد، خون‌های زیادی به گردنشه؟

من هیچ علاقه‌ای به جنگ ندارم. واقعا نمی‌فهمم چطور ممکنه یک مشکل انقدرررر بغرنج باشه، که نیاز ایجاد بشه که خون حتی یک نفر ریخته بشه. نمی‌فهمم که چرا انقدر این کشور توی درک متقابل ضعیفه. من می‌فهمم که یک نفر ممکنه معتقد باشه که این فرد فرد خییییلی خوبی بوده، اسلام دین رحمانیه، حجاب فلانه، فلان بیساره، ولی نمی‌فهمم چطور ممکنه حتی تلاش نکنه برای فهمیدن این که من هم این‌جائم. نه تنها من، که خیییییلیای دیگه شبیه به من. و من نمی‌تونم واقعا. واقعا نمی‌تونم که نگاه خیره‌ی هر فرد چادری رو توی متروی مشهد برای یک ربع تحمل کنم. من این‌جائم، و به نظرم احمقانه‌اس این که مردم برند و توی پروسه‌ای به نام جنگ حق زندگی کردن رو از هم بگیرند، اونم سر بازی‌های یه سری رده‌های بالاتر. 

این صرفا یک حکومته، و مهم‌ترین نقشش خدمت‌گزاری به مردمه، چرا انقدر دراما باید باشه راجع بهش؟

 

من از این حکومت از ته ته ته دلم متنفرم. و با این وجود، بازم تلاش کردم منطقی صحبت کنم. بارها تلاش کردم که درک کنم، و دیروز سر این که توی صحبتم با فرزانه از واژه «ارزشی» استفاده کردم، عمیقا احساس گناه کردم. فکر نکنم تا حالا از واژه «آخوند» استفاده کرده باشم، و چه چیزی به جز تلاش برای درک کردن می‌تونه کمکمون کنه؟ 

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 202 تاريخ : پنجشنبه 26 دی 1398 ساعت: 11:16