Endless summer afternoon

ساخت وبلاگ

نمی‌دونم دقیقا چرا، ولی صبح‌ها در یک سری ساعات مشخصی بیدار می‌شم و باز می‌خوابم. دیر بیدار شدنم کاملا منطقیه با توجه به ساعت خوابم، بیدار شدن ساعت شش صبحمم به‌خاطر هم‌اتاقیمه، ولی بقیه‌اش دیگه چندان دلیل مشخصی نداره. به هر حال امروز نسبتا زود بیدار شدم و ظرف شستم و آلمانی خوندم. آلمانی الان دیگه کاملا در قلبم جا داره. تا حالا دوتا متن نوشتم، یکیش در معرفی خودم، یکیش برای معرفی کلم. دیروز اعداد یازده تا صد رو یاد گرفتم. می‌تونم کاملا تصور کنم که این زبانم باشه؛ که بدون این که حتی فکر کنم، استفاده‌اش کنم. می‌تونم تصور کنم توش غر بزنم و خب دیگه این غایت استفاده‌ی منه.

خوشحال و آرومم فکر کنم. دوست دارم بدونم بعدا از این روزها چی یادم می‌مونه و حدسی ندارم. بهش که فکر می‌کنم، می‌بینم من فقط بیست و یک سالمه؛ طبیعیه هنوز خیلی چیزها برام غریبه باشند و نفهمم باید چی کار کنم، ولی این‌قدر ادعای عقل کل بودن دارم پیش خودم (و البته پیش بقیه) که ندونستن چیزها برام غلط و غیرطبیعی به نظر میاد. باید به‌جای این که این همه تلاش کنم عاقل باشم و کارهای درست کنم، پیش برم و نگاه کنم و ببینم چی می‌شه. توی یک دنیای جدیدم و دارم تلاش می‌کنم به زور شبیه دنیای قبلیم کنمش.

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 12 خرداد 1401 ساعت: 2:50