Morning sun

ساخت وبلاگ

صبح با پریا گزارشم رو مرور کردیم و بعدش می‌خواستم ویرایشش کنم که دیدم برام کروسان گذاشته روی میزم با همین نوت. قلبم :( 

یکی از خوبی‌های بزرگسالی اینه که خودت رو شناختی و می‌فهمی وقت‌هایی که بدقلقی باید چی کار کنی. مثلا گاهی اوقات توی بدمینتون پشت‌سرهم اشتباهات احمقانه‌ای می‌کنم (اگه کل متد بازی کردن من اشتباهات احمقانه محسوب نشه)، و این‌جور وقت‌ها معمولا کمک می‌کنه اگه پنج ثانیه مکث کنم. حتی به چیز خاصی هم فکر نکنم، فقط به خودم فرصت بدم. روز آخر روتیشن اولمه و دارم گزارشم رو کامل می‌کنم. باید یک مقدار محتوای سخت راجع به یک چیزی واردش کنم و ذهنم کار نمی‌کنه. فکر کردم که نوشتن همیشه کمک می‌کنه.

یکی از چیزهایی که در مورد پروگرمم ازش خوشم میاد، اینه که روی موج سوار نیست، به همه‌ی موضوعات می‌پردازه. دیروز یک lecture راجع به cell adhesion داشتیم که یعنی در مورد اتصالات بین سلول‌ها بود. من کل لیسانسم شاید ده دقیقه به اتصالات بین سلول‌ها توجه کردم :)) قبل از اومدن به این‌جا فقط سرطان به نظرم موضوع آبرومند بود، الان حتی اسکلت سلولی هم دوست دارم، باورت می‌شه؟ وقتی ارشدم تموم بشه، مدرکم الکی نیست، واقعا از همه‌ی زیست مولکولی یک چیزی دیدم.

من یک زمانی واقعا می‌خواستم نرد باشم، می‌خواستم زیست به دانشگاه محدود نباشه برام و الان بهش رسیدم. با دوست‌هام گاهی اوقات رندوم بحث یک چیزی میاد وسط و هر کسی یک نظری داره و اون موقع‌ها حس می‌کنم که من واقعا یک چیزی بلدم، و خدا رو شکر که جایی‌ام که آدم‌هاش به چالشم می‌کشند.

آخر این هفته بالاخره قراره واقعا روی صحنه برقصیم. یادته یک زمانی رقصیدن برام آکوارد بود؟ یادش به خیر. سوپروایزر روتیشن بعدی‌م برام نوزده‌تا مقاله فرستاده که بخونم قبل از هفته‌ی بعد و تفریحم شده که ایمیلش رو به بقیه نشون بدم و هی اسکرول کنم و یک هفت هشت ثانیه طول بکشه که به آخرش برسیم. روز اول بهاره و با همکلاسی‌هام قرار گذاشتم که توی بهار برای lectureها dress بپوشیم. من تا حالا توی این کشور فقط یک بار با لباس آستین کوتاه در هوای آزاد بودم. امروز صبح که پرده رو یکم کشیدم، نور آفتاب اومد توی اتاق.

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 21:01