تایتانیک

ساخت وبلاگ

امشب تایتانیک رو دیدیم. وسط فیلم ازش می‌پرسم که اگه من توی وضعیت جک بودم، برمی‌گشت که نجاتم بده، و گفت آره. پرسید که من چی، و گفتم نمی‌دونم، و واقعا نمی‌دونم. کسی توی ذهنم نیست که مطمئن باشم براش برمی‌گردم. بیش‌تر از همه احتمال می‌دم که برای بچه‌ام برگردم، ولی خب سخته فهمیدن این که به بچه‌ام چه حسی دارم، وقتی نیست. انسان‌ها برام ارزشمندند، ولی من واقعا واقعا ترسوئم. از اون طرف به‌شدت هم از رفتارهای بدوی بدم میاد. در نهایت فردی می‌شم که بقیه رو کنار نمی‌زنه برای رسیدن به جایی، و فردی که از جایگاهی که به دست آورده هم به راحتی نمی‌گذره.

به طرز عجیبی جفتمون از فیلمش خوشمون اومد. یعنی من با توقع صفر رفتم و آخرش می‌خواستم بایستم دست بزنم. با خودم فکر کردم که شاید وقتی هجده سالم بود، مطمئن می‌بودم که برمی‌گردم و دروغ هم نمی‌بود. فکرش غم‌انگیز بود برام. بعدش فکر کردم که چرا غم‌انگیزه برام؛ من می‌تونم رز و جک رو احمق بدونم. ولی این چیزیه که اطمینان خوبی ازش دارم؛ که با وجود این که بخش زیادی از ظرفیتم برای عاشق بودن رفته، هنوزم عشق برام ارزشه. 

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1401 ساعت: 12:58