Not lost, just wandering

ساخت وبلاگ

یک جا نگاه کردم و دیدم رومنس اون جایگاهی که قبلا برام داشت، نداره. مهاجرت واقعا دیدم رو تغییر داد. برای یک نفر که مرتب پدر و مادرش رو می‌بینه، خواهرش رو می‌بینه، برادرزاده‌ی ده‌ساله‌ی تخسش رو هدایت می‌کنه، برادرزاده‌ی سه‌ماهه‌ی بی‌نهایت قشنگ و خوش‌خنده‌اش رو بغل می‌کنه، و استعداد بیش‌تری در نگه داشتن دوست‌هاش داره، تمرکز کردن روی رومنس راحته. 

من ولی همیشه‌ی خدا دلم تنگه. هر روز باهام هست. به صدای مامانم فکر می‌کنم خیلی. به بغل کردن ارغوان. این که برای مهرسا کتاب بخرم. نه این که رومنس برام اهمیتی نداشته باشه؛ ولی بین این چیزها راحت گم می‌شه. 

تازگیا توی اینستام از درودیوار پست می‌ذارم. یک جایی دلم خواست یادگاری بمونه از روزها. هنوز نصبش ندارم و ازش هم می‌ترسم و دوست ندارم جزئی از زندگی‌م بشه، ولی گاهی همین‌طوری توش می‌چرخم و فهمیده من از سفر خوشم میاد، و از ایتالیا و شمال و فلان برام پست میاره. دیدنشون به شکل عجیبی برام عجیبه.

امروز با بنیامین رفته بودم پیاده‌روی توی جنگل و یک جا یک بنایی بود که می‌شد از پله‌هاش بالا رفت و حدود چهار متر ارتفاع داشت. این بچه هم شروع رفت بالا رفتن. می‌خواستم بگم که بذاره به راهمون ادامه بدیم، ولی شکر خدا این بچه اصلا منتظر نظر من نیست. منم در نتیجه رفتم دنبالش، و خوشایند بود راستش همون چهار متر ارتفاع.

همیشه راضی‌ام به رضای خدا، و فکر می‌کنم همین کافیه. ولی هیچ‌وقت متوجه نیستم که هنوز جوان و کم‌تجربه‌ام و حتی نمی‌دونم چه گزینه‌هایی رو دارم رد می‌کنم.

بزرگ شدن توی خونه‌مون باعث شده من از زندگی بزرگسالانه لذت بیش‌تری ببرم و قدر آزادی رو بدونم؛ ولی توقعاتم هم پایین آورده. هنوز همین کاملا برام کافیه که خونه‌ی خودم رو دارم. همین الانش هر توقعی ازم بوده برآورده کردم. می‌تونم با همین فرمون ادامه بدم و زندگی شرافتمندانه‌ای داشته باشم. نمی‌دونم ولی. دنبال شناخته شدن توسط بقیه نیستم، ولی واقعا، عمیقا دوست دارم که کار بزرگی کنم. 

سوال اینه که چرا نمی‌کنم. دلایل نسبتا قانع‌کننده‌ای دارم؛ از انگیزه‌های اشتباه می‌ترسم. واژه‌ی productivity مستاصلم می‌کنه. موضوعاتی هست که من و دنیا در وضعیت عمومی فعلی‌ش با هم اصلا توافقی نداریم سرش و من نه اون‌قدر آرام و مسلطم که راه خودم رو با آرامش برم، و نه اون‌قدر بی‌بخار که بقیه رو دنیال کنم. نتیجه‌اش می‌شه همین وضعیت که انگیزه رو دارم، تعهد رو دارم، فقط چون نتیجه‌اش می‌شه زندگی شبیه اون انسان‌ها، دست‌و‌دلم نمی‌ره به شروع کردنش.

و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت: 20:33